سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

هوالعالی

آخرین کتابی که پارسال خواندم «سرلوحه ها»ی «رضا امیرخانی» بود که اگرچه یادداشتهای پراکنده ی نویسنده در سایت «لوح» بود، اما ساعات خوشی با خواندنش داشتم. فکر کردم قدری راجع به اش بنویسم شاید دیگری هم دلش بخواهد و بخواند.
ســرلـــوحـــه هــا، یادداشتهای پراکنده سالهای 81-84، رضا امیرخانی، انتشارات سپیده باوران، چاپ سوم، اسفند
89

چه کنم کار دگر یاد نداد استادم

 

«امیرخانی» در مقدمه ی کتاب ذکر کرده که فعالیتش و نوشته هایش در سایت «لوح»، چیزی نیست که بتواند فراموشش کند. یادداشتهای جمع آوری شده در این کتاب، موضوعات مختلف و حتی بی ارتباط با همدیگری دارند و همین باعث میشد از خواندن یادداشتها (که اغلب کوتاه هستند) خسته نشوم. قبل از هر چیز، ذکر این نکته ضروریست که «امیرخانی» در نوشتن سفرنامه و یا مقالات، تبحر بسیار بالاتری دارد تا نوشتن رمان! اینجوری بگویم که شیفته ی نوعِ نگارش نویسنده خواهی شد! حسی که با خواندنِ رمانِ «منِ او» هم به درکش نرسیده بودم.
گفتیم یادداشتهای پراکنده، ولی همین پراکنده ها هم دسته بندی شده در این کتاب عرضه شده اند. بخش هایی مثل: الواح – امکنه – اجتماعیات و فرهنگ. انتخاب عنوان های هر یادداشت هم از نکته های ظریف و جالب بود: «دفعِ اَفسد به افسد!»، «پریشانِ پرشی پُر شَر»، «تعددِ آقا!»، «فرزندانِ زن زیادیِ جلال!» و از این قبیل.
یادداشتها همه در نوع خودشان جالب و قابل توجه هستند. مخصوصا یادداشتی که در مورد سفر نویسنده به لبنان بود (لبنان، یک معادله ی چند مجهولی با درجات بالا!) و همینطور سفرِ بم (بم، شهری که خم شد، اما کم نشد!) و سفر بشاگرد و... . یادداشت «نقدی بر کتاب آیات شیطانی» و «دفاع از کیانِ مستور!» هم بسیار خواندنی بودند. در بخش فرهنگ، نویسنده، کلاس های آموزش داستان نویسی را به نقد کشیده بود و لیستی از رمان هایی را ترتیب داده بود که یک نویسنده قبل از نویسنده شدنش باید بخواند و اگر با خواندنِ این ها هنوز حرفی برای گفتن داشت، آنگاه قلم بردارد و بنویسد.
«جنگ محتاجِ نقد و رمانِ من و شما نیست. این ماییم که محتاجِ جنگ هستیم برای ماندگاری...»
«... اما اگر امام نبود، حاج عبدالله کارمند بانک بود. یک کارمند ساده. و این سوالی است که از همه ی مسئولان، نام زدهای انتخابات، مدیران، دولت مردان هر از گاهی باید پرسید. که اگر خمینی نبود، شما چه کاره بودید؟ سوزنی به خودم زده باشم که اگر در بازار و صنعت نبودم، کافه نشینِ مفلوکی بودم که شب ها ما را که برد خانه. کجا بدونِ امام ما را جگرِ نوشتن بود؟»
«وظیفه ی هنر بیانِ حقیقت مکتوم است.»
« درختِ خدا را وقتی تکان بدهی، ساقه و برگ و شاخه و میوه هایش هم تکان می خورند و برای همین نمی شکند. اما خانه ی انسان را آن قدر محکم می سازیم که طبیعت لجش می گیرد. خانه ی انسان نمی داند که باید با لرزیدنِ طبیعت، او هم بلرزد، کاملا برعکسِ درخت خدا...»
« بم که می رفتیم قرار گذاشتیم که کم نیاوریم... از گچ گرفتن تا بیل زدن... برگشتنا توی فرودگاه دنبال هواپیما بودیم که ناگهان... صدامان زدند که امدادگر کم داریم... صد و پنجاه مجروح روی کفِ بدونِ صندلیِ هواپیما دراز کشیده بودند و ناله می کردند... مجروحان را پیاده کردیم. آرام آرام هواپیما تبدیل شد به یک سالنِ خالی... یکی از خانم های مهمان دار بلند شد. اما سر مهمان دار جلویش را گرفت. رفت و برای همه چای آورد. توی یک سینی بزرگ. تلو تلو خوران سینی را جلو آورد و گذاشت بین ما که روی زمین نشسته بودیم. به جای بفرمایید و هی یر یوآر گفت: اَجر همه تان با امام حسین!
دریافتم که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا یعنی چه. حتی اگر یوم شب باشد و ارض، ارتفاعِ سی هزار پایی...
»
....................................................
پایین نوشت1: اردیبهشتِ امسال هم سخاوتمند بود! با وجودی که فروردین هنوز به زمستون نزدیکتره، ولی هیچ نبارید و اردیبهشت جبرانش کرد. خدایا ممنونت!
پایین نوشت2: خیلی وقته که خیلی از دوستان ما رو فراموش کردن و سری به اینجا نمی زنن. «خلوت من» داره شبیه روزایی میشه که گمنام بود! شاید اگر علاقه به نوشتن نبود...
پایینو نوشت3: شهادت سرور زنان عالم، حضرت فاطمه ی زهرا (س) تسلیت باد.
پایین نوشت4: به رنگ زرد، قناعت کن از ریاض جهان
                                          که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا!
- صائب-


نوشته شده در سه شنبه 91/2/5ساعت 4:8 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com